In the name Of Allah
How many times do You select the SEARCH icon in your Heart?
How many times do you search about the reason of your feelings?
How many times do you blame yourself?Thank yourself?punsih Or award?
SEARCH ICON
Do you know where is it in Yourself?
SEARCH ICON
Do you know how does it work?
SEARCH ICON
Do you know which connection is needed?
SEARCH ICON
p.s:Thses days i have a notebook which i write down my daily works....I wrote there......
I study too much per day 3 hrs!!!!!!!!!!!!!!
God bless me!
به نام خدا
علی روباید دوشنبه راهی میکردم؛بهش کوله سفری ۶لیتری مو دادم سبز و قشنگ و تمیز بچه کلی کیف کرد
رفتم پباده روی...موکاخوردم...آکواریوم ماهی ها دیدم....
حرف زدم ... ولی دل نبستم
شبش ترسناک بودخوابیدن ....تنهایی ....تاساعت ۳و۴ بیداربودم
سه شنبه صبح زود فک کنم ۶و۲۰ دقیقه بود باصددی زنگ بیدارشدم
حاضرشدم خواب الود تا گویم رانندگی کردم....اش وچایی ....
حصاردورقلبم رونمیدونم خودم کشیدم....کسی کشیده....جنسش چبه...ولی عجیب شده....حسی توش نیست...نمیدونم چرا
عصرخونه روتمیزومرتب کردم دوش گرفتم دنبال مادر به فرودگاه رفتم
وشب خوابیدم ....قبل سوارشدن به ماشین سرم ضربه بدی خورد....وازصبح بعدگویم که خسته اومدم وخوابیدم گلودرد داشتم
وصبح فرداش بدن درد اضافه شده بود
صبحونه رو با نون حرم شروع کردم...تب وسرفه اضافه شده بودن....دلم چیزکیک کشید....چیزکیک شکلاتی دوبل چاکلتی مادر سرراه برگشتنش برام خریده بود....و اب پرتقال خوردم.....ظهر بهتربودم
وعصرپیادهروی مو رفتم
و شب بامادر فیلم دیدیم
شب خوابیدم
وصبح امروز بیدارشدم......
پ.ن:متن بالا حکایت ازچی داره؟اره...روزمرگی های زندگی هرکسی میتونه رخ بده.......دیگه؟یکنواختی.....دیگه؟درس خوندن.....اره درس دارم میخونم که کارخارق العاده ای رخ نمیده داخلش...
پ.ن ۲:اگرمن غیب شم یا گم شوم کسی است اصن دنبالم بگرده؟نه وتوقعی هم ازکسی ندارم
پ.ن۳:گاهی ازخودم ازاینکه زندگیم داره تموم میشه و ارزوهام بیشترمیشه و پر استم از ارزو متنفرم......تنفرچیزخوبیه...رنج عجیبیه.....
پ.ن ۴:حاضرم چه رنجهایی رو تحمل کنم؟
به نام خدا
علی امشب دیراومد؛کلی گریه کردم ؛ازدلتنگی ازتنهایی
بعد برام فیلم گذاشت مردعنکبوتی
درسال ۲۰۰۲ اولین مردعنکبوتی ساخته شد
توی این فیلم تک تک اون ادمهای قدیمی که پیرشده بودند بعد۲۰سال رو اورده بودن....نگران آینده ام...
همه پیرافتاده ....قراره ۲۰سال دیگه کجاباشم؟بگم یادش بخیر...یااصن نخام اینروزهارو به یادبیارم؟
یه نکته ای هست:کسی که ازته قلبت دوست داری نمیخای بیشترازاین آسیب بزنی
پیتروقتی دید کسی که دوست داره رو جونش ازدست داد به خاطر وجود اون ...یاکسی که دوست داره صورتش زخمی شد....
تصمیم گرفت دورشه...نباشه....تازخم ها التیام پیداکنن...ودیگر اسیبی نزنه
پ.ن:::::شببخیر
به نام خدا
دلتنگم
دلتنگ همه چیز
دلتنگم خیلی زیاااااد
امروز چنداسفند بود؟
رفتم نگاه کردم ۸اسفنده
دومین کته گوجه تاریخی روپختم؛بازهم یه خورده آب رو زیاد درنظرگرفته بودم؛رفتم پایین کته گوجه بذارم دو تاکبوتر روی پشت بوم همسایه روبرویی داشتند به شدت عشق بازی میکردند
واقعا قشنگ بود بالهاشون رو بازمیکردن و نوکهاشون رو بهم میچسبودند غبغب هاشون رو بادکرده بودند
توی عشق وعاشقی ادمها دقیقا همینجوری قشنگه
ودوفرد عاشق کنارهم غبغب شون رو باد میکنند گویا بهترین و عالی ترین فرد دنیا نصیب شون شده و غرور لذت بخشی وجودشون رو فرامیگیره
چقدر قشنگ بود دنیای عشق بازی کبوترها
وچه خوب بود اگر دوربین گوشی داشتم
به خاطردرس ومشق و مدرسه نمیرسم ببرمش درستش کنم
هرروز عصر بعدتاریک شدن هوا بین ۶تا۷ونیم هرساعتی که فصلی ازدرسها تموم شه میرم پیاده روی و میام
اینروزا خیلی ترسو شدم؛ نه هیچ کس خونه نیست ؛باهرتقی میپرم
باهرصدایی میرم دورتادورخونه روچک میکنم
میترسم خب
پایین واقعا باویدا حال میده پایین بمونی
فکنکنم توی دوروز گذشته بیشترازیه ساعت جزبرای غذا پایین دووم اورده باشم
راستی دیشب باعلی رفتیم موتورینو ....خیلی خوشمزه بود...علی کلی اعترافات داشت
امروز برام جایزه کیت کت خریده بود درس میخونم
کاش حداقل منم مشهدبودم
برق تو چشمای ویدابرای تنهارفتن یادم نمیره
ثمر آروم شده......
امروزیه متن نوشته بودروزهای پایانی به امتحان ازجاش طرف بلند نمیشده غذابخوره😁🤣
بعدمن تازه شروع کردم
وسخت تمرکز دارم
وسخت درس میخونم😂
خداییش چرااینا اینجوری درس میخونن؟حس عقب افتادگی شدیدی دارم
ملتی که استرس میگیرن برای کنکود؟😁
و من که نشستم اینجا ازدلتنگی وترسها ونگرانیهام میگم😂
باید آشغالهاروهم ببرم پایین
علی دیرترمیاد
عجب روزگاری شده ها
فعلا
پ.ن:دوشنبه عصردیگه کاملا تنهای تنهامیشم😶🌫️
به نام خدا
مرگ ماهی هااااا عجیب ترین اتفاق بود
یه روز نزدیک ۱۸ساعت کمترفوت ماهی هارو دیدم
کاش توی اون ۱۸ساعت بیشترذوقشون کرده بودم
بیشترقربون صدقه اشون میرفتم
اما
امروز تاریخ ۷ اسفند روبروی اداره کل دادگستری توی ماشین نشسته بودم
داشتم به تاریخ نگاه میکردم
به گذشته
ماشینی حدود یکی دومترپایینتروایستاد
پسری ازعقب ماشین پیاده شد
درب جلویی کمک راننده بازشد
پیرمردی تلاش میکرد ازماشین پیاده شود
دستش را به لبه های در به لبه های بدنه ماشین تکیه میداد تا جونی دربدنش پیداکند و بلندشود و پیاده شود
پسرش پیاده شد
دست پدر را گرفت
پدر دستانش را نمیتوانست حتی ازحالت مشت شده قبلی به حالت عادی برگرداند
انگار سرعت کل جهان به نصف رسیده بود
پدر پیاده شد
پاهایش به سختی روی زمین قرارگرفت
پاهایش یکی درمیان مزاحم هم میشدند و نمیذاشتند درست راه برود
نگاهم رو برداشتم
فک کردم
چقدر زود پیرمیشویم
چقدر زود جووونی روفراموش میکنیم
باخودم گفتم
ادم تاجوان است میتواند لذت زندگی ببرد
تاللان هم جوانی نکردم
نشدکه لذت ببرم
بعد
حدود ۱۰دقیقه بعد
مسیری که یک انسان عادی در طی ۱دقیقه میپیماید
پیرمرد تازه به بالای پله های دادگستری رسیده بود
واقعا تعریف جوانی چیست؟
پ.ن:امروز مادر رو رسوندم فرودگاه؛گفت برو ادامه اش خودم میرم...من دورمیدون دودور دورزدم بعدوارد پارکینگ شدم...کمی جلوترمادر وایستاده بود وخط ونشان میکشید
خندیدم....بدرقه اش کردم....دلتنگشم
پ.ن۲:امروز فهمیدم طلبیدن امام رضا علیه السلام به خیلی فاکتورهابستگی داره واصلی ترین فاکتور:رضایت مادره.......امروزطلبیده نشده بودم...ولی مادرم رو راهی کردم....نگرانشم....آقا مراقبش هستی؟میسپارمش به خودت....مهمان خودت هست....ازمهمان نوازیهایت زیاددیده ام....مادرم نورچشمم هست...مراقبش باش زندگیم هست....آقانذاری تودلش آب تکون بخوره ها؟باشه؟
بانام ویادخدایی عادل است
سلام
امروز برای خرید رفتیم بیرون
من خاله مادر
من نشستم یه گوشه درس بخونم
قیمتهای نجومی ترجیحم براین بود بگم چیزی لازم ندارم
مادر الان این ساعت ۱۱:۱۸ شب گفت
میدونی خاله گریه کرد؟
گفت چرا بقیه باهمسرانشون اومدن هرچی میخان براشون میخرن
براشون میارن پرو میکنن
نظرمیدن
باخودم نگاهی به گذشته ام کردم
توی این سالها ازهیچ پسری هیچی نخاستم
واگرخواستم توذوقم خورد
مثال ها زیادن
یه زن دوست داره تکیه کنه
هرچقدرمستقل
یه زن دوست داره حمایت بشه
چه عاطفی ....چه مالی....چه جسمی.....
تست EQ من استقلال ۹۷درصد زده بود
اون ۳ درصد هم خطای تست درنظرمیگیرم
اگرمردی زنی را دوست داشته باشه
توی هیچ شرایطی از نظر عاطفی دریغ نمیکنه
یابعدا ایرادوعیبهاش رو باتوجه به دردودل ها براش بزرگ کنه
یا بعداها ازنقطه ضعف های اون زن استفاده کنه
یا حتی بهش شک کنه
یاحتی هرجوردوست داره فکرکنه
یا حتی بهش ابزارجنسی نگاه کنه
یا حتی توی پیشرفتهاش دستکاری کنه
هیچ وقت نگاه نمیکنه چقدر اون زن پول داره یانداره
یا چقدرسرمایه داره
براش نیازهاش روفراهم میکنه
.
.
.
بااستقلال ۹۷درصدی نیازبه تکیه دارم
چون خسته میشم
چون میخام حمایت بشم
واین است ثمر واقعی
ازبیرون سفت وسخت
ازدرون نرم و اروم
به نام خدا
سلام
دیدین تو سریالا یه چیزی اولش میذاره به اسم انچه گذشت...
آنچه دراینده اتفاق خواهد افتاد....
انچه الان رخ میدهد انچیزی است که دارد پخش میکند!
داره چه چیزی رو نشون میده؟
انچه که میگذرد امروز وانچه امروز میگذرد اینده را دربرمیگیرد!
اما وظیفه ما چیست؟
انچه امروز رخ داده رو دربیابیم و ازگذشته به یاد داشته باشیم
و به فکر اینده باشیم
ترجیح میدهم امروز رودربیابم
تااینده حسرت امروز که میشود گذشته رو نداشته باشم
و امروز حسرت دیروز رونخورم
ودیروز را فراموش نکنم
اما من زود فراموش میکنم........
پ.ن:
کم کم حس ها وحالاتم رواینجا میتونم دوباره بنویسم
پ.ن ۲: همزمان دوتاامتحان مهم دارم
کمکم کنید خوب پیش ببرمشون
به نام خداوندی که میمیراندوزنده میکند
سلام
اولین سوالی کع مریض ها میپرسن؟
دکتربااین داروها خوب میشم؟
من جواب میدهم اگرخدابخاهد...من واسطه ام...موردبوده باهمین داروها مرده😂😂😂
همچین ازادم میپرسن انگارنفس مسیحایی داری
والا
خب بریم سراغ شب های بعدی
شب نهم کشیک
صبح وشب کشیک ماآغازمیشه
ساعت حدودای ۱۰هست طب تازه سلانه سلانه میاد
یه دختر ۱۶ساله باسرفع های مکرر که به neb ventolin جواب نداد رو فرستادم قسمت بخش اورژانس یک(نام گذاری اورژانس توسط ثمری صورت گرفته😁) تابستری بشع
خب توی اسباب کشی گاهی مشکلاتی هست
مثل خرابی تلفن اتاق مطب سرپایی
طب ازاونور زنگ میزنه که این چیه ؟یاسطح اکسیژن ۹۸درصد؟به تاکی کاردیای ۱۵۴ تا دقتی ندارند اصن و سرفه های امان بریده بیمار
ومن صداهای ناواضح میگم الو الو وتلفن رو قطع میکنم
اصن صدای من رو نشنیدن ایشون
هیچی با سلاح و توپ وتانک میاد جلوی مریضهای زیادی سرمن داد میزنه و میره
که من رییس بیمارستان نیستم (اسمش رومیگه) که هواتو داشته باشم
من راننده نیستم تلفن رو روی من قطع میکنی
من فلانم بهمانم و .....هرغلطی و بی احترامی خواستی بکنی؟
من درتمام مدت داشتم باخونسردی میکفتم اقا تلفن خرابه
نفهم نفهمید
هیچی دیگه ماهم اشک ریزون زنگ زدیم به رریسس
یااین اینجا میمونه یامن؟بعدباتلفن خراب گوشیش زنگ زدم ودید تلفن خرابه
و درعرض چشم برهم زدنی یکی اومد تلفن برد و تلفنی جدید با صدای واضح اورد!!!
اینجا جاداره ازشعور بگم که باهیچ تحصیلاتی قابلیت کسب شدن رو نداره
و از بی شعوری طب های شهرستان طرحم بگم که هرکدام به نحوی دارند انتخاب غلط خودشون رو گردن ما میندازند
اونروز چندتا مریض سطح ۲ فرستادن اینور سرپایی منم عصبانی و مریض رو فرستادم اونور
بدترمیدونی چی بوده؟
اینکه طب به علایم حیاتی توجهی نمیکنه
وتریاژ احمق به حرف طب گوش میده و مسولیت رو گردن من وخودش میندازه
(به صورت کلی عصبانیت داره از لحن کلامم وخشم فروخورده من پیداست)
هیچی دیگه اونروز ماهم هرچی مریض بود هی نوشتیم بستری پشتش رو فرستادیم اونور مجددا
وطب تا ۲و۴۰موند و بعدش راننده دیر به دنبال ما امد تابرویم منزل
تازه کدهم رفتم درهمین حین
درهمین حین هم ماهم دیر به کشیک شب بازگشتیم
ناگفته نماند دختری است کشیک میدهد به سان بکن توپاچه ی کشیک بعدی درگروه
که حس میکند هرسرعت و هرتعداد خواست میبیند وبقیهداش رو باید کشیک بعدی جورش را بکشد
هیچی ماهم زیربار نرفته و مجبورشان کردیم تاته مریضهاشان را ببینند و بروند
البته این قضیه رخدادش فرداست و فردا خواهم گفت
شب تاصبح عجیبی بود و گذشت و یه مشت مربض مسخره.مشتی دیگرپررو که تاداخل اتاق رست ما امدند و شست و شوی دستی مورد عنایت ما قرارگرفتند
نامه زدن برای عدم حضورنگهبان!!درساعت موظفی
صبح برآمد و طلوع ی دیگر و فراری دیگر ازخراب شده ای به نام بیمارستان
امبولانس فک کنم مریض اورد دوتایی
خوشحال بودند گفتند نمیخان بستری شوند
البته بگویم امبولانس اینجا آژانس بوده و بهش گفتم وایستا دارو بدم ببرشون اما گوشش بدهکار نبود و نبود
میریم سراغ شب دهم
اقا دراین شب مارفتیم کشیک ساعت ۳ این دختره توپاچه کن مریض دیده سی تی کرده کانسالت کرده
میگه الان دیگه باید برم اونور توبستریش کن
نزدیک بود بزنمش
بازهم چیزی نگفتم ......
حوصله ام سررفت ایشان از ۳تا ۶ ۴۰تامریض دیدند
ومن از ۵تا۶ ۳۴تامریض😐
به تریاژ فحش دادم بابت این حجم وتعداد
به دختر توپاچه کن گفتم که دستت کنده دلیل برااین نیست ماجات کاورکنیم
وگذاشتم تا۹ونیم بماند صفرکند بعد برود والا مگرمن احمقی چیزی هستم به خاطر ایشان به خودم سختی بدهم
کشیک ما تا۱۲ ادامه یافت و چندین مدل مریض رو فرستادم اونور برای بستری اما شنیدم طب بستری نکرده و کرده توپاچه جی پی اونور
کلا توپاچه کنی اینجا شایع است ونمفهمن مسولیت دارد
اقا ما ۱۲ برگشتیم پانسیون
وبه سان شیری در را چنان محکم بستم که ان دخترتوپاچه کن با بی ملاحظگی دررابلزوبسته میکند شاید بفهمد که بهتراست در را یواش ببندد
(بزرگی میگفت:میدانی چرا اینقدر اعصابت خورد میشود و کدورت به بارمیاری؟چون لج ت که بگیره میخای تلافی کنی !)
بگذریم که احمق ۷و۴۷دقیقه دررا مثل گاو بست!!
شب یازدهم
درشب یازدهم ما ۲تا۹ کشیک دادیم
۲تا ۳ خانم توپاچه کن زحمت دوتامریض برای بستری رو برام نگه داشته بودن دستشون خسته شد زنبیل سنگینی بود
هنوز نرسیده ازدور بزنید به اسم دکترثمر(فامیلی گفتن)
آقاماهم گفتیم شعرمیگه از ۲و۵۰ دقیقه به بعد محلش نذارین
مااز۲و۵۰ دقیقه اتاق بغلی تا۳ نزدیک به ۷تایی دیدیم.دیم ساعت ۳و۱۰ دقیقه اومده میگه ۵تامریض مونده ببین جام
گفتم شرمنددددده
بشین ببین که خودم مریض دادم
پاسخشون:اَه خداروشکر کشیکهات تمومه؛وظیفته تازه
گفتم ببین به من ربطی نداره
_:امروزجمعه بودا ۷۰تا مریض دیدم(ما پنج شنبه جمعه گذشته هرکدام بالغ بر۱۲۰به بالا ویزیت داشتیم)کدهم رفته بودماااا
من:صفرکن بعدبرو
نمیدونم چیا گفته بود اون یکی پزشک بعدی قبول کرده بودجاش ببینه وخانم توپاچه کن مریضهاش رو کرد توپاچه یکی دیگه و رفت!!
تا ساعت ۶
۶۰تامریض حداقلی دیدم
تا۹ ۹۰تا
تازه اخرش اون یکی پزشک اومده بود کمک و شلوغی واین حرفها
دیگه شب برگشتم پانسیون و برای خودم آش درست کردم
دردوروز گذشته دل دردهای کرامپی عجیب غریب نزدیک به منس و تهوع شدید هایی که نمیذاشت بخابم هم گریبانگیرم بودند
و صبح روز کشیک دوازدهم
استارت خونریزی من زده شد
با۴تامفنامیک و دوتاشیاف دیکلوفناک چاره ام نشد
منشی روفرستادم برام ۴تاامپول کتورولاک و هیسوسین کرفت
و رفتم اتاق رست
و یه کتورولاک و هیوسین یه جاتزریق کردم شاید بتونم سرپاباشم ومریض بیینم
درهمین اثنا هم طب مریض توپاچه مانیز میکرد
رنگم زرد قناری وتابلو درحال موت
هیچی باهرزوری بود صبح تاظهر سرشد و ساعت ۳ باراننده برگشتم پانسیون و حمام و ....به خواب رفتم!
شب بادرد بیدارشدم
دردبدیه لامصب
گشنه بودم
دردهای عجیبی دارم که شاید تابه حال زندگی خونریزی دهتده بدون درد ارزوم بوده و بدنم به شدت اسیب پذیره
شب دیرتررفتم کشیک
خلوت بود امارازسوپروایزر گرفته بودم
رفتم کشیک
ولی توان راه رفتن نداشتم
شب من از۱۲ شروع شد.دراین بین گریه هایی بایه تماس صورت گرفت که جای تعریف دیگه تدارد
و از۱۲ به بعد تصمیم گرفتم هرمریضی الکی بیاد دارو ندم
وندادم
داشت جر میشداااا
ولی خب وقتی هیچیشون تبود چرادارو بدم
بدترمریضهایی که میومدن پشت دراتاقم درمیزدن دکتربیااااا بیرون.ازنگهبانی و ایستگاه پرستاری دعوا ها که نکردم
جون راه رفتن نداشتم
فک کن تیرخوردی داری خونریزی میکنی قابلیت بندامدن نداره
من حالم اینجوریه شدت زیاد ودرد زیاااد و بی جونی
دیگه تاصبح سرشد....خوب بود خوابمم برد چندباری
حتی انیمیشن دانلود کردم چون دردبود خواب رو فراری میداد.گفتم سرم گرم باشه
خانواده ادامز ۲
دختری که متفاوت میبینه فکر میکنه
توی سن خاصی هرکسی حس میکنه متعلق به خانواده اش نیست
اونها پدرمادرش نیستند
نفهمن
نمیدونم چرااااا این سن حساس ترین سنه
چقدرمتنهاایی توی این سن توی سررسیدها ننوشتم
ازافکارم ازاتفاقات ازترسهام
عادت نداشتم تامدتها برای کسی حرف بزنم
زندگیم یه جایی تغییرکرد باید دوباره تغییرش بدم و سکوت روپیشه کنم
واونروز صبح شد و من به پانسیون اومدم
دوماهه دیگه طرحم تمومه
کمی ازوسایلاهای اضافی رو ریختم نامنظم تویکارتون و درش رو بستم و لباسهام رو جمع کردم کف اتاق رو تمیزکردم
و هی زنگ زدم تاببینم راننده چی شد منوببره خونه
وگفتن بخاب خبری شد خبرت میدیم
خوابیدم و ۱ونیم پریدم دیدم بههههههه چقدر میس کال و هماهنگ شد و ۲وربع حرکت کردیم
یه بالشت طبی اضافه مامان داده بود برده بودم گفتم برش گردونم
توی راه باالشتم خوابیدم
جاده قشنگ و بارونی بود
کلی بهم خوش گذشت
و رسیدم خوووووونه
ودعصرش کلی سوغاتی گیرم اومد
کلی خیلیییی خیلییی زیااااد
شاید ارزشمندیشون توی به یادم بودنشون بود.علی ثنا مامان.....
وهمینها بهم دلگرمی دادن و حالم روبهترکردند.البته قبل گرفتن سوغاتی کلی غذا و شیرینی هم خوردم😁
شب هم مسابقه بستنی خوران باعلی دادیم
خوش گذشت بهم
خونه هرجقدرهم پرتنش باشه جای امنیه
جای ارامشه
ومن برگشتم خونه......
به نام خداااااوند صبور
سلام
خب میریم سراغ روز چهارم کشیک جمعه بود
غلغله....جوری که ازساعت ۴تا۷ونیم ۸۰ تامریض دیدم
له شدم تازه باید میرفتم قسمت بستری ازشلوغی سرپایی اومدم اینور کمک
نمیدونم اخرش رییس بامن چیکار داشت هر۵دقیقه میومد دم اتاق میگفت هنوز مریض داری؟
شاید بحث سردعوای دیروز بود نمیدونم
هرچی بود له وداغوت بودم
ساعت ۸ مریض هارو جمع وجور کردم
گفتم دیگع نمیبینم اخه ۹تا۱۲ باید سرپایی میدیدم
اتفاقی که افتاد ساعت ۸وربع مخابرات کل بیمارستان اتصالی کرد و صدور وپرداخت قبض برای مریضها امکان پذیر نبود
نمیدونم کدوم احمقی اتاق رست مارو گذاشته بود بغل صندوق
بین مریضها دعوا
بین مریض وصندوق دعوا
وهمه توقع داشتن پزشک اونور فی سبیل الله مریض ببینه
پزشک اونجاهم اعلام کرد
قبض آزاد ویزیت آزاد دارو آزاد
هرکی حس میکنه دردش اورژانسیه بیاد
نزدیک به ۸۰ درصد مریضها ریزش پیداکردند!!!!
وساعت ۹تا۱۲ نزدبک به ۴۰تایی ویزیت شدند و من رفتم پانسیون
درب وداغون
اون وسط فهمیدم چندتا ازمریض های عصر روهم رییس دیده بود ازشلوغی زیاداتفاقات ولی به روی خودم نیاوردم وچیزی هم نگفتم
اونم بدترازماخسته وله توجابه جایی بیمارستان
روز پنجم کشیک شنبه
تاساعت ۱ونیم ازروی تخت نمیتونستم تکون بخورم
ازشدت خستگی وبدن درد و سردرد
دیگه باهر زوری بود بلندشدم
ساعت ۲کشیک روتحویل گرفتم
له له بودم
یادم نیست مریض ۲تا۳بستری کردم نکردم چیکارکردم
فقط میدونم دیر رااننده بود
تاچشمم به مدیربیمارستان افتاد کلی دعوا کردم سرجای اتاق رست
وچشمم به مسول اتفاقات ازخستگی زدم زیر گریه
ساعت ۳تا۹هم فیکس مریض دیدم و داغون ساعت ۹ رفتم پانسیون
به جاش شب شام خوشمزه خوردم و جایزه ام شد برای کل کشیک ها و قبل ۱۲ به خواب پادشاخ هفتم فرورفتم
شب شیشم کشیک
صبح وشب کشیک بودم
واقعا شلوغ بودبیمارستان
دیگه نمیکشیدم
هواخوب بود
صبح هاگفتم خلوت تره
مریض کمترمیاد
ابری بودن هوا مزیدی بود برعلت نیومدنها
کلی استراحت کردم ورجه وروجه کردم
بیمارستان و گشت زدم
شب وقتی اومدم کشیک دیرتراومدم اخه ازاون ور دیرتر راننده منوبرگردوند پانسیون
از۱۲ تا۸صبح سمیرا امبولانسی نیومد
ولی مریض سرپایی زیاددداشتم
کهودراین بین چرت وپرت زیادبود
بازهم خیلب بحث وجدل ی نداشتم
وگذاشتم صبح فرابرسه و برم
شب هفتم کشیک
ازساعت ۳اومدم ناهار کلم پلو بود
پزشک اونور کلی کارداشت نشستم کمکش چندتا سدپایی دیدم جمع نشه تلنبارنشه
زنگ زدم مدیر بیمارستان جواب نداد
به رییس گفتم کلم پلو رو ریختم جلوی سگه نخورد
نخوردواقعاااااا
رییس حراست برام جوجه اورد
خوردم و رفتم اونور ببینم اوضاع مراسم افتتاحیه چه جوریه
کیف داشت نظرمیدادم و کلی بهم خوش گذشت گلکاری بود وهرچی گل ازساقه جداشده بود رو دادن بهم و بردم گذاشت رزهای رنگی رنگی رو توآب
این وسط مسول روابط عمومی با یه ظرف بزرگ قطاب خوشمزه اومد
رییس ازم پرسید با بچه هابیایم اتاق رستتون چایی دارین؟
ابجوش وچایی دوجا یافت میشد اتاق ما و اتاق پرستارا
گفتم اره بیایین
اما شرطش اینه کل قطابهامال من😁
با قطابهای خوشمزه خانم فلانی روابط عمومی ورییس و یکی دوتای دیگه اومدن اتاق محقررست پزشک
چااییی دیردم🤣
ابروداری صفر
دیگه چایی خوردن و پزشک اونور دیداینااومدن بیرون بهش گفتم بیا که کلی قطاب خوشمزه گیراوردم
به هرپرستارو نگهبان موردعلاقه وخوش اخلاقم خورونی قطاب دادم وخودمم کلی خوردم و ساعت ۹تا۱۲ ۵۰ تامریض دیدم و تمام
البته ختم نشد به ابنجا
طب عوضی ساعت دهددقیقه به ۱۲ منو شب تنها توبیمارستان ول کرده بود وراننده رومجبور کرده بود بره اونوببره بعدبیاد دنبال من
هربار رفت وامد ۱۵_۲۰دقیقع راه بوده
کلی عصبانی شدم و همه رو دعوا کردم ازمسول نقلیه اون ساعت زنگ بزن تا سوپر و بقیعععععه
وکلی هم عصبی و پرتنش برگشتم و خوابیدم
شب هشتم کشیک
روزقبل ازرییس اجازه حضوردرافتتاحیه گرفتم تانامه ثناروبدم بهم گفت به خود استاندار پیام بده جوابتو دادبیا
جوابمو داد و گفت من خودم میام شهرستان
ماهم صبح مرتب منطم محجبه و ناخن ها تمیز و بدون لاک و ....رفتیم افتتاحیه ودسترسی سخت بود
دادم به رییس و گفتم زحمتش گردن شما
و برگشتم پانسبون و ساعت ۲تا۹ دوباره کشیک بودم
۱۲۰تا حداقل تعدادی بود که مریض دیدم و داغون وله وپه رفتم شب ساعت ۱۲و۲۰ دقیقه خونه خوابیدم
روزمردهم بود روزتعطیل
دردوشب گذشته روز مرد روبه پدران بیمار تبریک میگفتم و ازشون طلب دعا میکردم
خوب بود حس خوبی داشت
وشبهم خسته بودم اما فیلم red notice دیدم و بعدخوابیدم
مامان اینها ازتهرون حرکت کرده بودند به سمت شیراز وشب مادر ساعت ۸ونیم خوابیده بود و ثمرهم دیگه مزاحمش نشد🥲
وشبهای بعدی کشیک ادامه دارند!!!
به نام خدا
اولین روز کشیکم دربیمارستان جدید با اومدن سه تاتصادفی
یکی پارگی کبد دراومد
یکی base skull fx
یکی دیگه هم عابرپیاده ای بوده است که ماشین به پاش میخوره
واون دونفربالایی داشتن میرفتن دیدنش که اینجوری میشن😑
درهمین حین بستری سه بیمارتصادفی کد بخش جراحی زنان میخوره
من که بیمارستان روبلدنبودم
هی میگم بچه ها زنگ بزنید ببینید درسته غلطه؟دارن امتحان میکنن؟نمیکنن؟
بدوبدو بادوتاپرستاراهای اتفاقات رفتیم وسط بیمارستان سرگردون
رییس بیمارستان مارودید
گفت چی شده؟
گفتم کدخورده فلان جا!
ندیده بودم اونجوری بدوه هر۴تاپله رو یه پله دوید بالا
وقتی رسیدیم
خندیدن گفتن چیزی نبوده داشتیم امتحان میکردیم.توی
۱ ساعت بستری ۳تامریض و بدوبدوها
بعدشم تاطب بیاد و بدوبدو های این سه مریض
وبعدش هرکی رسید گشنه بود تشنه بود
اول اومدم کارت بدم خدمه بخره
بعددیدم ممکنه بره چرت وپرت بخره
یه باربهش پول دادم گل نرگس برلم بخره اشغال خریده بود
باهاش رفتم خرید شیرینی توی آبادی و آب و لیوان و ... برگشتم
ساعت ۹شب میرم اونور
اونور کجاس؟ قسمت سرپایی همونجایی بیمارباهرچرت وپرت میبینی
چرت وپرت باتمام وجود میتونم بگم
احساس خفگی میکنم دکتر
جتدوقته؟۸ماهه😐خیلی هم دکتررفتما گفتم یه سربیام اینجا
مریض ها تک به تک بابت اینکه برای دردهای مسخره شون راه بیشتری رو طی کرده بودند سرماخالی میکردند ومیرفتند
چرا سی تی بیمارستان قدیمه؟عکس هم باید بریم اونجا؟
۷روزه دستش ضربه خورده الان اومده عکس میخاد بعدطلبکاره من که باید بره وبرگرده😑
تا ۱۲شب به این منوال گذشت
وکلی خارش گلو که تازه زیر۱۵دقیقه شروع شده رو دیدیم
له شدم
برگشتم پانسیون
توراه برنامه ریختم کل داستان رو برای مادر وبقیه بگم
وتارسیدم فقط بخابم
بدون مسواک خابم برد..........
بماند اتفاقات های بعدش
ولی واقعا ازاردهنده بود
روزدوم کشیک
کشیک از۲تا۹شروع شد
مجددا افتتاح کشیک باحضور دوتا تصادفی و یه افت سچوریشن آغازشد
سریع دست وپام روجمع کردم تا برمیع ساعت بعدسرپایی
بالغ بر ۱۰۰تامریض توی ۶ساعت ویزیت شدن کع هیچ کدوم واقعا چیزیشون نبود و اومدهربودن فضولی وغرولند
راه اندازی دعوا
حتی سرناهارخوردنم با رییسم دعوام شد
وهمون روز قصد خروج ازطرح کردم
ونامه روهم دادم بزنن برام وفردا اول وقت بذارن روی میزش تاامضا کنه
روزسوم صبح وشب کشیک بودم
صبح پنج شنبه افتتاح شد بادعوا وطلبکاری مریضی برای نوشتن ازمایش کلی 😐
هواابری بود
ویوی بیمارستان واقعا عالی بود.ویوی اتاق پزشک (مطب) رو واقعا دوست داشتم ودرمیبستم
وچایی زنجفیلی رو پشت پنجره باارامش میخوردم
کلی لذت بخش بود
راه بیمارستات دورترشده
صبح ها مریضها چون همه ماشین ندارند خیلی نمیان
اومدنشون ختم میشه به ۱ونیم ۲ به بعد
ساعت ۱ونیم بخش کووید کد میخوره
میرم بالای سرمریض
بوی نرگس کل استیشن رو پرکرده.پرستارها یه تعاف نکردن ببخشن ازگلشون☹️
درهمین حین سپرده بودم به یه فرد محترم احراز سخامو درست کنه.پست زنگ میزد
فردمحترم زنگ میزد.تهش فهمید من ابجیم نیست زورش گرفته بود😁
حالا پیداکردن محل کد روبگم
کدمبخوره جراحی مردان
مامیریم بالا بدوبدو
میبینم همه درارامش تواستینشون نشستن
میگم بچه ها کدوم اتاقه؟
میگن نهههههه دکتر
بروکووید
کوویدکجاس؟
انتهای راهرو
بدوبدو رفتم کووید
میگم چرااینجوریه؟میگن گرون درمیادعوض شع فعلا همینع
ماازکدبرگشتیم ۲ونیم
۳۰تامریض؟؟؟؟؟؟توی ۴۰دقیقه؟طب از ۱و۵۰ دقیقه نذاشته بوده مزیض بع اسمش بزنن و همه رو کرده بود تاپاچع ام
ازاستخون توگلو گیرکرده تا دررفتگی شانه و .....
ساعت اتمام کشیک ۳!
بدوبدو جمعش کردم
وباراننده برگشتم
له شده بودم
بی هیچ حرفی خوابیدم
مامان اینا رفته بودن تهرون و توجاده بودن
ویه زنگ واحوالپرسی
سعی میکردم زودتربزنم بیرون
پیاده برم تادم اخرین میدون منتهی به جاده وزنگ بزنم راننده بیاد
صبح رفته بودم
شبهم رفتم
رسیدم کشیک
روزقبلش شربت و بیسکوییت و شکلات خریده بودم برای بچه های بیمارستان
از پرستارها و تاسیسات و امبولانسیها و...
همه به هدف دایی داوود
یکی زحمت کلمن ابی رد کشیده بود
شربت رودرست کردیم
به همه شربت وبیسکوییت دادیم وکلی دعا شدنصیبم
واز۱۲شب به بعد تصادفی و سی تی و سونو و افت سچوریشن دوباره شد جایزه ام
وتاصبح کلی راه رفتم و کلی برگه پرینت کردم وبه در ودیوارهاچسبوندم
صبح شد و ساعت ۸وربع باراننده برگشتم و دوباره غش کردم
فقط پیام دادم به مامان شببخیر!
روزهای بعدی رو بعدا تک تک میگم
بانام یادخدای مهربان شروع میکنم
سلام
دریای خدا وسیعه
وسیع بخاه تابهت بده
اقیانوسش عمق بی انتها داره
باکلی موجودات رنگارنگ
باکلی عجایب
فرصت چیه؟
فرصت برای برگشتن به جایی که بودی
فرصت برای بدست اوردن چیزها
فرصت برای لبخندزدن
فرصت برای مهربون بودن
فرصت برای تنبیه
برای تشویق
فرصت ها کم نیستند
فقط من ترسیدم
فرصت زندگی کردن روپیدانکنم
فرصت خندیدن
فرصت شادبودن
یه بارفرصت میکنیم به مادرمون خدمت کنیم
یه بارفرصت میکنیم باراول فرزندکوچکمون تازهدبه دنیا اومده روبغل کنیم توثانیه اول
یهدبار فرصت میکنیم بگیم دوستتت دارم
یه بارفرصت میکنیم اشتباه کنیم
یه بارفرصت میکنیم جبران کنیم
یه بارفرصت میکنیم آب بخوریم
اره همش یه بارفرصته
فقط لطف خدا یه بار رو چندین بارمیکنه
وما چندین بارلذت سیراب شدن رو میچشیم
چندین بار مادرمون رو بغل میکنیم
چندین بار دوستتت دارم میگیم
فرصت های یه باره چندین بارمیشن
ولی باید بدونیم توهررلحظه فرصتها یه بارهستند
چون لحظه ها قابلیت برگشت ندارند
چشیدن غم وریختن اشک هم فرصت یهوباره است
میدونی کجا خیلی فرصت ندارم؟
وقتی میرم زیارت امام رضا علیه السلام
حس میکنم ثانیه ثانیه ارزش داره
حس میکنم خواب فرصت زیارت رومیگیره
حس میکنم دورشم ازحرم فرصت ندارم
حس میکنم این زیارت اخرین زیارته
این فرصت غنیمت ترین فرصته
فرصت دل چیه؟