شطرنج
به نام خدای حکیم و علیم

گوجه سبز معروف به گوجه باغی

این میوه گران قیمت بود....اونروز سر درخت گوجه سبز به میزان فراوان...گیلاس ....توت سیاه....چغله بادام و زردالو خوردم

یادم‌افتاد به شکایت از خدا که این زمین بابا چرا فروش نمیره....؟

اما یهو دیدم اگر فروش رفته بود من هیچ کدوم از اینا رو لذت خوردن رو تجربه نمیکردم با چیدن از سر درخت

اینجا یاد گرفتم چیدن انواع میوه ها با هم فرق داره....

مسیر خاکی و اسفالت....سگ مهربون و غیر مهربون...راه خارو خاشاک....درخت های پرشکوفه و پر ثمر..درخت های کرم خورده....گرمای تابستان و روزه بودن ها و نبودن ها و سختی ها....

_______--)-----_______-------_______

ارتو یا یورو

کشیک بودم...با همه حال خرابی که داشتم بی انکه صدام در بیاد همه کارا رو کردم...رفتم و برگشتم حالم دم در بخش بد شد...اینترن اون لحظه منو دید...گفت برو بالا فعلا استراحت کن...توی استراحت هام بحث من شد و یکی از پسرای ما....که این دوتا ارتو بودن و با گروه پسر شاخای مهری افتاده بودن‌...دو دختر جابهجا کردن اسم این دوتارو...

به یکیشون که میشناختم پیام دادم که کار درست و اخلاقی نبوده...همچین جواب منو نداد انگار دستی باید برم اونجا من معذرت خواهی کنم...نسل پررو و وقیح که اشتباهاتشونو قبول نمیکنن

__--__--__--__)--__--__--

ماه یک

تقریبا رسوایی ی بودهدبرای خودش....هرچند من تلاش بسیار کردم که کسی از ماجرا بویی نبره...اینترن از ماجرای حلقه و ازدواج پرسید..منم خیلی شیک گفتم به درد هم نمیخوردیم....تمام شد.....

به شوخی و خنده لیست وسیعی از ادمایی که اطلاع مند بودن دراوردم...اگر هرمی هم برم جلو..الان نصف ادمهای اطرافم مطلعن...

چقدر من ملاحضه کردم😂😂😂

_-_-_-_-_-_'-_-_-_-_-_-_

داستان اصلی داستان اشتباهات است....

داستان کم خوابی ها و بی خوابی ها.....

داستان دراز زندگی 

و داستان سوالات

ایا سختی ها جبران ی است یا مکافاتی است برای در نعمت بودن ها؟

و خیلی سوالهای بی جواب

توی بچگی دفتری داشتم همه جا حتی توی سفر باهام‌بود...دفتر سوالات عجیب😂

سوالات خاص...

فصل قاصدک ها تموم شده..فصل رز های رنگی رسیده...یادم به اون خونه اوایل اقامت در شیراز می افتد...هر روز صبح دسته گلی رز میچیدم به مدرسه میرفتم....هرروز از حیاطی خوشبو عبور مبکردم....بعداظهرها توی حیاط تاب بازی و شب ها قدم میزدم....

بعده ها هم این حیاط و این اوضاع بود تا این دوسال و الان....اینجا نامش خانه نذاشتم هنوز...اقامتگاهی هست جهت انداختن وسیله ها در گوشه ای....و خوابیدن و خوردن و استحمام....

برایم مهم نیست جای هرچیزی کجاست....یا گردوخاکها رو پاک کنم..یا کارگر بگیرم....

هرروز و هر لحظه وقتم جای حیاط توی اسانسور در تکاپوست...اواره هایی که برای محبت و دلتنگی  حیران اند....

پشت بوم قدم زدن و نگاهی به خورشید..غروب...ماه درشب...سبزی باغ ارم و ....

دیدن چند تا طوطی و ‌یک عقاب هرازچندگاهی...

پرستوها که بعداظهر ها غوغا میکنن....

این ها همش دلخوشی ان.....بالکن.....محل غم...شادی....

امروز اولین بار کیک خوردم شیرین با نوتلا....انرژی ام چنان بالا زد و امپر چسباند که عربی میرقصیدم و بقیه رو اذیت میکردم😂😂😂

نصف شیطنت های من به میزان گلوکز م در خون بستگی دارد...

اینروزها یاد گرفتم هیچ کس خوب نیست....از هیچ ادمی نه تعریف کن نه بد بگو....

یاد جمله یه فرد افتادم...."یکی تو خوبی یکی بقیه"

کاش جای این جمله بهم میگفت احمق نباش ادمها رو خوب نبین🤔

هنوز مهره های اصلی سر جای خودشون توی شطرنج نیستن...هنوز بازی زندگی شروع نشده...

 چهارشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶  1:9  ثمرعزیزمامان :)
اخر ماجرا
 
بسم‌الله الذی اسمه شفا

روز پنجم

صبح ظهر شب مرغ یا گوشت

از شب قبل شنیسل درست کردم و از ۵:۳۰ صبح لز فکر خوردنش بیدار شدم اما نشد خیلی بخورم و ......

استیودنت ماه ۴ ام زد همه رو ترکوند که ۷:۳۰ صبح رانده و منم با خستگی تمام به بخش رفتم....

ظهر ناهار گوشت با کمی نخود پلو و ماهی قزل‌الا خوردم البته قبلش زرشک و هندونه خورده بودم و بعد از خواب عمیق ظهر پرتقال اما بعداظهر دل پیچه ای گرفتم عجیب که نتوانستم تحمل کنم و تمام بعداظهرم خراب شد😔

 

من حالم بد شد و کلا داغون شدم رفت....

شاید شیرینی و شکلات چاق کننده باشن اما خوردن غذاها و وعده های اصلی را باید ادامه داد و شکلات و شیرینی باید خورد...

هرچند زیاد نه و کم هم نه...

امروز هم یاد گرفتم رژیم گرفتن کار من نبوده😂  که انقدر له شدم😄

 

 چهارشنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۶  22:36  ثمرعزیزمامان :)
GM diet
 
به نام خدایی که عقل را افرید....

خوردنی ها را نیز افرید

روز اول

خوردن انواع میوه جات جز موز با اب بسیااااار

از شب قبل پس از سرچ بسیار در نت متوجه شدم که خرما؛بادام؛گردو؛پسته و سایر مغز ها جزو میوه جات هستند😍

هیچی دیگه صبح با خوردن خرما و یه مشت گردو و بادوم اغاز کردم(رژیمه مثلا)

شد ظهر و اومدم خونه...هندونه خوروم...یه کاسه خیار خوردم با لیمو...و توت فرنگی و کیوی و ....

تا بعداظهر سختی زیادی نکشیدم و بعد از خواب چسبناک ظهر طالبی و توت فدنگی و پرتقال خوردم...هیچی دیگه...گشنه بودم همچنان...تا شب هم هندونه و خیار و توت فرنگی و پرتقال مجددا زدم و اومدم بالا...خرماها رو خوردم...هرچی گردو مونده بود با انواع مغز ها حتی چند عدد بادام زمینی هم زدم...بعدش هم یه ورزش مختصر کردم و خوابیدم...

تازه ناهار هم با من شد و مامانی اصلا حال نداشت..چون بلد نبودم هی غذا رو از روی گاز برمیداشتم میبردم توی اتاق و مشورت میگرفتم همچین ادم پیگیری بودم من😂

نهار روز اول:کباب ترکی مرغ

روز دوم

خوردن انواع سبزیجات غیر نشاسته ای

تقریبا هیچ ایده ای نداشتم راجع به خوردن

ظهر گشنه گشنه اومدم خونه یه کاسه خیار زدم...بعدش مامانم اومد کمپوت لوبیا چیتی گرفته بود یکیش رو همون موقع زدم.‌..

یتیم چه بدون روغن از ترکیبات باد دار :کدو..بادمجان..پیاز..قارچ...گوجه...کلا رژیم سبزیجات روی کلم و گوجه و اسفناج و ‌....تاکید داشت

من برام کلم بد بود...گوجه خام دوست نداشتم...اسفناج یه بار خوردم ۷ سال پیش..‌توبه نمودم....

هیچی دیگه ناهار و شام ما شد این یتیم چه هه

و ظهر بعد خواب بازم گشنه بودم....یه لوبیا چیتی دیگه باز کردم خوردم...یه کاسه بزرگ سالاد درست کردم خوردم....و بازهم گشنع بودم😐

شب هم همون ناهار ظهر زدم و ورطگزش مختصر و غش نمودن

از ته دیگ گذشتن اونروز هم اصلا اراده نبود

از خوردن چایی و قهوه هم منع هستم

ناهار روز دوم:زرشک پلو بامرغ

روز سوم

سبزیجات و میوه جز موز

صبح خرما خوردم بعدش توی بیمارستان سیب خوردم اتاق عمل رفتم

خیلی کم حوصله و بی حال بودم اما بازهم کنار بچه ها خندیدم و شیطنت کردم

شد ظهر و اومدم خونه مامان گفت از اون غذای دیروز میخوای؟

گفتم نههههههه...پدرم از باد شکم و پربادی در امد و تقریبا خفه شدم از بوهای خوشایند روده ام😂😂

هیچی دیگه هندونه زدم و توت فرنگی...از گشنگی ظهر خوابم نبرد...

شد بعداظهر دو طالبی مَشتی زدم و پرتقال دو عدد و دیدیم فایده نداره

از سوپ ظهر برداشتم ریختم توی صافی و جو مرغ ش رو جدا کردم و همه اب سوپ رو خوردم...

بازهم سیر نشدم😂😂

اصلی ترین دغدغه من پایین بودن قنددخون و گشنه بودن بود

از ظهر عجیب سرمای شدیدی وجودم رو فراگرفته بود که با دو پتو ی بزرگ زمستانی نیز گرم نشد۶ بودم اما بعد از خوردن اب سوپ کمی انرژی گرفتم زوم تو کار پیاده روی و خرید جزوه

اولین بار اقای "ش' منو با شال دم جزوه فروشی دید و کلا متعجبانه نگاهم میکرد و منم زار نزار شده بودم

کلا اب خوردن اصلی ترین بخش این رژیمه

شب هم خربزه و توت فرنگی و پرتقال و اب سوپ زدم

نشد ورزش کنم و ساعت ۱۱ شب غش کردم

بدترین بخش این رژیم فحش کلیه هام به منه که تقریبا هر یک ساعت یک بار توی دستشویی هستم😐😐😐 و بنده هدا همش در حال کارکردنه

بعد از سه روز وزنی کم نکردم اما سایزی چرا

و اینکه دندان هایم سفیدتر شدن

و پوستم شفاف و بدون جوش شد....

و شکمم پر مخاطره😂

ناهار روز سوم:سوپ‌مرغ و جو با سالاد اولویه و کوکو سیب زمینی

روز چهارم

موز و شیر(۸_۹ تا موز و سه لیوان شیر)

صبح یه لیوان شیر و یک عدد موز خوردم

جی ای راند شیرینی خریدیدم با سپیده اما نخوردم....

و ساعت ۱۱:۳۰ اینا یه موز دیگه زدم

توراه اومدن هم موز خریدم...موز خوردم به محض رسیدن...شیر موز درست کردم خوردم

دراز کشیدم خوابم برد

گشنه پا شدم موز خوردم

سیر نشدم موز خوردم😄

عصبی شدم از گشنگی رفتم بالا دو قسمت سریال زدم دانلود و دوباره موز خوردم

البته ناهار توی برنامه رژیم سوپ گوجه یا کلم بود...من که توانایی خوردن هیچ کدومشو نداشتم

ساعت ۶ یک کاسه بزرگ کاهو هویج زدم😑

کاملا بز مانند و دهانم از جویدن عاجز ماند و معده اگ عجیب پر شد اما قند به مغزم نرسید

بقیه میلک شیلک نوتلا بیسکویت خورده و من نیز کم نیاورده و شیر با دو موز درست نموده در فریزر قرار داده کمی بستنیی شد...خوردم یخ زدم...☹

بقیه شب شام پیتزا و هات داگ سفارش داده و من فقط بویش را میل نمودم

اراده قدی است این چندروزه

شب هم کمی ورزش نموده...پشت بوم رفته و ماه را قرصی زیبا بوده دیده

و هم اکنون شنیسل مرغ درست کرده با گوجه سرخ کرده و کاهو و خیلرشور در یخچال بعداز سرد شدن می نهانم تا صبح صبحونه ای بخورم عجیب😂😂😂

تقریبا تا الان وزنی کاهش پیدا نکرده و فقط صورتم اب شده و چند سایز ناقابل از بدنم😐

بالاخره توی عید شش کیلو افزایش وزن رو با ۴ کیلو افزایش وزن در بخش عفونی اطفال رو بذارم کنار هم...هنوز جا دارم برای کاهش وزن...چه بسا این سایتها بگویند بی ام ای من نرمال هست............

سه روز بعدی روز پنجم ششم و هفتم و نتیجه رو بعدا مینویسم....چون رخداد رخ نداده را تباید گفت😂😂

 

 سه شنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۶  23:46  ثمرعزیزمامان :)
بازگشت
 
الله هو خیر الحافظین

مامانی برگشت

انگار صفا و شادی دوباره پا به عرصه خونه گذاشت...عجیب تر اینکه مامان نبود من خواب هم نداشتم الان ده برابر دچار خواب الودگی شدم 😅

کوالایی هستم بسی خوابالوده

مامانی که اومد ما میاییم پایین اتراق میکنیم بالا نمیرویم ...همش میخوابم....ناهار عشقولانه مامان یه چیز دیگه است....دیروز میگفتم انشگتت رو بزن به غذایی که ثنا درست میکنه حله طعم و بوی مامان میگیره

من هیچ وقت نشون نمیدم وابسته شدم...وابسته هستم...من حتی به چند تا زنگ که با دعوا هم جواب بدم وابسته میشم

_-_-_-_-_-_-_

زندگی پر است از خیال

خیال ها و باور ها....

اگر خیال ها نبودن لبخندی نبودن

خیال ها امیدرا پرورش میدن....خیال ها اینده رو نزدیک میکنن و گذشته رو دور

پر از خیال خوش م و از خیال های بد میپرهیزم

_-_-_-_-_-_-_-

گذشته ادمها

ایا گذشته مهمه؟مهم هست...زمانی است که عمر انسان در ان  سپری شده

رخداد های گذشته مهمه؟مهمه...اما تجربه و ترس و درس مهم تره

از گذشتع ادمها تا نخواستن نپرسید و نخواین بدونید....

این قانون منه

نباید از گذشته خویش ترسید....

_-_-_-_-_-_-_-

این ساعت خوابالاوده هستم

شب بخیر☺

 پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۶  22:46  ثمرعزیزمامان :)
سکوت
 
بسم الله الرحمن الرحیم

الان چند شبه همه حس غمی توی وجودشون نهفته شده

من ابجی داداش....شاید چون چراغی نیست خونه رو روشن کنه

من اصلا پایین هم نرفتم توی این دو روز

حس غریبی دارم

تازه دیروز نزدیک بود یه شیشبه به طول بیش از ۱۰۵ متر و عرض ۶۰ بر سر من بیافتد...شاید دار فانی را گفته بودم اکر ابجی شیشه را با سرعت نگرفت

مکانیسم دفاعی بدنم  موجب گردن درد بدی شد

شب روی پشت بوم جای همیشگی من  جایی که فریادهام و میبرم....شیشه اب هم شکست به طرز عجیبی

امروز بیملرستان قلبم شکست....

کلا در هدف شکسته شدن قرار گرفته بودم این روز را

نمیدونم چرا ایتقدر غم گینم

حس اعتماد ندارم...اما حس میکنم تمام منبع لبخند شادی و امیدم از بین رفته....

مادر واقعا نقش بسزایی داره در زندگی من

سکوت و کم حرفی من برای خودم باید توی گنیس ثبت بشه

ادم های حسود کم نیستن...ادم های مهربون کم نیستن...ادم های باحال کم نیستن

چیزی که خیلی کمه .......

از گیجی و کم حوصلگی هم کاری نمیکنم

چرا اخه یهو همه چی  تغییر کرد؟

خیلی دیگه برای خودم مردی شدم که توانایی ام رو از دست دادم

من پشت بوم رو دوست دارم...خوردن قهوه..بد شدن حالم...گرفتن تپش قلب...رو دوست دارم...

من سکوت خودم با خودم رو دوست دارم

چون یاد میگیرم قدر ادم ها رو بدونم

من دیگه از ثمر بودن از عاطفه ی قلبی خارج شدم.....من شدم مردی که عصبی هست و نگران و منتظر

تنها دلیل ارامشم صدای مادرم هست☹☹☹☹

 

 یکشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۶  0:31  ثمرعزیزمامان :)
جدید
 
بسم الله النور

چقدر تکرار این دعا برام پر از خاطره بود...دعایی عجیب پر از گفته های دلگرم کننده...

دلم تنگ میشه...نگران میشه...من خیلی وابسته تر از این حرفا میشم...من اصلا نشون نمیدهم....کاش میشد باهاش باشم اینقدر نگران نباشم....نمیدونم چرا امام حسین علیه السلام منو دوست نداره☹

پشت بوم

پشت در گیر کردم...داستان پزشک دهکده روی پشت بوم خوندم...هوا عالی بود اما بازهم ماه نبود....دلم برلی ماه تنگ شده...

اخر هفته 

نمیدونم جمعه کجا بریم که هر سه تامون اذیت نشیم.....

غذا

به من سپرده شده غذا تمرین کنم بقیه رژیم بگیرن😂😂

تبر یا چکش

چقدر تلاش های سازنده برادر دینی سازنده بود😄😄

پختگی

پسره میگه پسر نگاه دختر میکنه ببینه سلیقه دختر چیه کجادبزرگ‌شده چه توقعاتی داره بعد عشق پایدار شکل میگیره اگر همه چیز در یک سطح و توازن باشن...

واقعا پختگی یعنی این؟

عاقل بودن و تجربه گاهی به سن هست گاهی از اطراف......

جدید

ادم های جدید قابل اعتماد نیستن دروغ بگین بهشون میفمین که چه مدلی ان

دانستنی ها

خواستنی ها

دلشوره ها

خوابم میاااد من کوالام😋

 چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۶  1:18  ثمرعزیزمامان :)
سیاست اضافه
 
بسم رب الذی یحیی و یمیت

قاصدک

من از اخرین قاصدکی که فوت کردم دو سال و اندی میگذره...توی حافظ دوباره قاصدک ها رو دیدم

من با دیدن قاصدک‌ هم غم هم شادی رو با هم حس میکنم...حس عجیبی ه..دیگه حافظ نمیریم...

فرسایش

من اگر سنگ بودم دوست داشتم هرروز نوازش اب رو تجربه کنم...خروشندگی اب سطحم رو صیقل بده و هرروز ماهی ها ی رنگارنگ از کنارم رد شن....یا بشم تکیه گاه...

فرسایش اب بیشتره یا نور خورشید؟

سنگهای کف رودخونه خشک شیراز با اب فرسوده میشن یا با خورشید یا با صدای ماشین ها؟

ماه

جمله قشنگی بود:"خورشید در تمام روز توی اسمونه و ماه خوابیده و خورشید ناراحته...اما ماه توی شب توی تنهایی باید همه جا رو روشن کنه و نگهبان خورشید باشه...

کار ماه سخت تره یا خورشید؟

طلبکاری

دقیقا چرا حالت طلبکارانه امروزش سر امتحان برایم هضم نشدنی بود؟

تعویض

اون روز مثل همیشه در اتاق رو بازم کردم و تا روپوش رو دربیارم و مانتو بپوشم...هوای گرم نمیشه تاپ هم پوشید مخصوصا اگ  هایپر هم باشی

رفتم توی اتاق و درو بستم...حس کردم کسی توی اتاقه..اما من درتمام مدت رزیدنت خانم میدیدم و نگرانی نداشتم...بعداز اینجا نمازی کار داشتم وتوی فکر دراوردن مقنعه و دستی بهسرو روی کشیدن بودم که دیدم یه اقا رزیدنت از در دستشویی اوند بیرون...الحمداله مقنعه ام بلند بود اون روز و من مانتو نیمه پوشیده بودم و اقدام به کار دیگه ای ننموده بووم...این رزیدنت همان است که برایش روز اخر قبل اعید گریستم....و امروز بر سر جلسه امتحان مراقب بود....کلا حرفی برای گفتن ندارم😐😐😐

اضافه

من کار زیادی،انجام دادن مسولیت دیگران درحالی که فرد خودش قادر است انجام دهد رو به عهده نمیگیرم....هرکی میخواد خوشش بیاد هر کی هم میخواد بدش بیاد....

چاقی

سه عارضه دارد:رژیم...تنگی لباس...زشتی اندام...

چاق نشویم☹

سیاست

در زندگی ام و در کارهایم این را ندارم..‌دیگران خیلی باهوش تر و باسیاست تر از من هستن....سیاست ان هست که ........

سیاست چیه؟رفتاری زیرکانه و فریبکارانه به طوری که ورق شانس برای تو شود....رفتار سیاست مدارانه درست است یا رفتار رک ؟

ایا سیاست رفتاری چقدر میتواند قابل قبول باشد؟به هر حال توی رفتار ائمه هم سیاست بوده

باور

ذهن باوررمیکند....وفق میده...و ذهن فراموش میکنه

ذهن ارامش ندارد...بی ارامی و درتپش بودن ذهنم نشانه ای است عجیب.....این روز ها ذهنم وفق داده خووشو 

باور کردم سختی هست.....باور کردم همینی که هست...جنگیدن فایده ندارد.....قبول کرد ذهن...ایستاد....دیگر فکر نمبکند...

ذهن سکوت کرده است....بهش میگم از سکوتت بیشتر میترسم:میگه ترس تو از سکوت من نیست از رخداد نامعلوم ایندهاست....

من میترسم

 

 جمعه یکم اردیبهشت ۱۳۹۶  2:3  ثمرعزیزمامان :)
شهریور ۱۴۰۴
مرداد ۱۴۰۴
اردیبهشت ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
مهر ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۲
دی ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
دی ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
خرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آذر ۱۴۰۰
شهریور ۱۴۰۰
دی ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۷
فروردین ۱۳۹۷
اسفند ۱۳۹۶
بهمن ۱۳۹۶
دی ۱۳۹۶
آذر ۱۳۹۶
مهر ۱۳۹۶
شهریور ۱۳۹۶
تیر ۱۳۹۶
خرداد ۱۳۹۶
اردیبهشت ۱۳۹۶
فروردین ۱۳۹۶
اسفند ۱۳۹۵
آرشيو
حکمت های امام علی (ع)
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به (:پرواز قاصدک های ذهن ثمر:) می باشد .