هوا نه گرم بود نه سرد..باد میومد ...لابه لای برگها دور میزد و می اومد پیش گلها...کنسرت بزرگی برپا کرده بود....گروه کر بسیار شادمان بودن و خیلی سرو صدا میکردن...گلها کم کم رو به پژمردگی رفته بودن..رز و درختان الو و ابالو وسیب برگهایشان کمی تغییر کرده بود...سرو همچنان سبز بود...پربرگ و سادمان...با هروزش بادی میرقصید و شاخه های پربرگش رو به رخ همه میکشید...میان همه این هیاهیو ها شعله ی خورشید میان درختها پراکنده میشد و با هر رقص برگها به سویی کشیده میشد..رود نور جاری بود....گاهی میشد ابشاری رنگارنگ
اینجا بود که تولدی دیگر رخ داد.....همین که از میان لابه لای سنگ ها گلی به رنگ نارنجی با ساقه اب ظریف روییده بود....خمیدگی ساقه اش به لطافتش اشاره میکرد
و مکانش به سرسختی اش
کمی جلوتر گلی بود که وسط ش نی های کوچکی کاشته شده بود لباس قرمز مخملی به تن کرده بود که دامنی چین دار داشت چین های بالاو پایین...بسته به سن میزان چین چینی ها فرق داشت....
کمی انطرف به گل یاس برخورد کردم
ویژگی بارزش اینه:اگر مسیری رو دید که قابل رفتن باشه میره میره تا هرجا که ادامه داشته باشه نه ناامید میشه نه مسیز رفته رو برمیگرده فقط هرجا بت بست باشه تغییر مسیر میده
ابشار طلایی راهیابی بلد نیست و همش گم میشه...نمیدونه کجا باید بره...باید دستشو بگیری ببندیش توی راه یی که بره...
تنهایی عالمی داره...گاههی فقط تنها بودن زیبایی هارو اشکار میکنه ....و تنهایی گل سرخی باباد میرقصید....رقصش مانند بالرین های اپراها هیجانی بود...
و دراخر.....ادامه دارد.....
همچنان کشیک های خسته کننده میدم..کشیک هایی که ف
نه فایده ای دارن نه اموزشی
روماتو رو دوست داشتم...پرستاراش مهربون بودن...استاد خوب بودن...ماه محرم دهه اول بود....روضه رفتن ها و شب های ترسناک برگشتن رو دوست داشتم
به سفر رفتم....بعد سالها...سالهای زیادی بود که جایی نرفته بودم....
اوتی کشیک فروختم و حال دنیا رو بردم....ته ته همه اینا خستگی ها رو به درربردم
شد نیمه دوم نفرو
کشیک اول تا صبح بالای سر مریض بدحال بودم...اخراینتوبه شد و فرداش فوت شد...
کشیک اول خیلی ترسیده شدم...کشیک دوم خودم مریض تر از مریض های بخش بودم...جوری که پرستارا نذاشتن خیلی توی بخش بیام....تخت های خالی زیاد بودن و ۴ تا ادمیت کردم....شب خوابیدم اما فردا صبحش توانایی راه رفتنم نداشتم
کشیک سوم...بهتر ازاون دوتا نبود....له له شدم...دوروزه پادرد دارم و شب کشیک سردردی گرفتم که اورژانسی بخش برام دارو گرفت😐
وشب غش کردم..تا صبح..۴ تا ادمیت کردم و برای بقیه اش مقاومت کردم و مریض نگرفتم....
کشیک سومم مریض اکسپایر شد...بالای سرش بودم...توبخش بودم....استاد گفته بوددسی پی ار نشه....خیلی باخودم کلنجار رفتم اما واقعا امیدی بهش نبود..استیودنت های که اف شده بوده بودن هم بودن(نامبرده ها خیلی علاقه مند به بودن در بخش ها داشتن.....افشون میکردم ۴ ساعت بعد میرفتن😄😄😄)اونا گریه کردن...یادم به اولین اکسپایری که تو ریه دیدم افتاد...اشکهایی که ریختم...دردی که حس کردم....
ایندفعه دردشو حس کردم...اما اروم بودم....قوی بودن سخته
تو کشیک دوم روماتو ناهار و شام لاکچری بود ناهار دوتا ساندویچ عاالی ووشام کشیک بادمجون و سالاد ماکارونی و سمبوسه و .....
کشیک های بدی هم لاکچری تر شدن اما توی نفرو کشیک دوم ناهارم رو خورده بودن.
مامانی گفت بیارم گفتم نه...اش اورد با ۴ تا ساندویچ میکر😍
کشیک هارو شاید با غذاهای مامان فقط قابل تحمل باشن🙏
سخت تر سکوتیه که بقیه رو به اشتباه میندازه و نمیفهمن که خشم گاهی لطفه
هنوززتو مات و مبهوتی ه کشیک سومم....
و خسته ی این سه کشیک نفرو
اینجوری بیشتر حس طلبکاری دارم تا حس لطافت تو بیمارستان
نفرو خراست.....داخلی هم جذاب نبود😐
مونده کاردیو....
رزیدنتهای این ماه گل بودن مخصوصا نیمه دوم😍😍
من انتقام اندو رو دیروز گرفتم....
خسته ام....و دلم چیزی رو طلب میکنه که تا حالا نخواسته....
دلتنگم....خیلی زیااااد...خیلی حرف دارم....خیلی نگاهم لبانم پاهایم دستانم گوشهایم دلتنگ تک تک لحظات دیدار هستن...دیدار ی که دیگر در رویا هایم نیست...میترسم از دیدار....منتظرم...شوق دلتنگ و انتظار شوق خاصیه...
فردا جمعه است.....هفته پیش هم جمعه بود...هرددوروز م مثل هم نیست...اما خسران بزرگی کرده ام تو زندگی و عمرمبیهوده میگذرد.....
۱۱ روز مانده تا بزرگ شدن....۲۹ روز مانده تا موعود
اتشالله