سبک
 
به نام خدای شنوا

امروز هیچی درس نخوندم...به جاش درس یادگرفتم

امروز هم حرف هایی زدم که مدتها کپک زده بود توی دلم

حرفهایی که شاید زده شدن رفتن...شاید فایده نداشتن ...اما زدم و گفتم...

گفتن حرف یا زدن حرف؟

در ادبیات زدن یعنی وارد کردن ضریه..گاهی هم میشود اسنادی و ....

اینجا اگر در معنای ضربه در نظر بگیریم هر حرفی که ما میزنیم میشه ضربه ای که به خودمون وارد میکنیم..برای همین تازگی ها سکوت کردم...سکوت مطلق...

نگاه میکنم..دقت میکنم...حرف نمیزنم.......

اما الان احساس سبکی دل دارم...من امشب شام خوردم...انگار حرف ها با بیرون امدن از دلم جایی برای میل به غذا باز کرد

قاصدک ها خیلی سبک ان...با باد یکنواخت میشن و میرن...امروز به سبکی قاصدک با باد رفتم جلو....

در و دیوار اتاقم پر است از قاصدک

من دلم قاصدک میخواد که باهاش حرف بزنم و بگم مقصد اصلی کجاست...

 

 دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۶  2:0  ثمرعزیزمامان :)
ذات
 
به نام انکه از نهان و اشکار اگاه هست

دروغ ادم ها رو نمیشه اشکار کرد مگر خدا بخواد...من راستش دعای خاصی تو حرم نکردم...فقط گفتم هر چی به صلاحه...ننیدونستم صلاح اینگونه بود...نمیدونستم‌دروغها اینگونه بودن...کاش دروغها  دکمه باور براشون زده نمیشد....

من‌ فهمیدم‌ باید بپذیرم....از جنگیدن خسته ام....چشمام دیگر توان پنهان کردن ندارن....لبهایم فریادشان بلند شده....من تسلیم نمیشم...فقط صلح میکنم با خودم که صلح با خود میشه صلح با زندگی....حیف که زندگی خر تر از این حرفلست که قرارداد و صلحنامه بتوان تنظیم کرد...و من احمق تر از انم که بدانم زندگی خر است

هر چیزی که شکننده تر باشه بیشتر میپیچنش...وقتی داریم نگاش میکنیم میگیم عجب محکمه...اما این استحکام فقط کاور ه.......

من بروز نمیدم...از نگاهم نه میشه عشق رو خواند نه نفرت نه شادی نه غم..فقط میدونم برق شیطنت رو نمیتونم پنهان کنم و تا حالا بارها به خاطرش تذکر خوردم....اجسام از انچه در ایینه میبینید به شما نزدیکترن....

 

 شنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۶  2:38  ثمرعزیزمامان :)
یهو دلم شکست:(
 
بسم الله الذی قادر

ای گفتی دردمندان رو مداوا میکنی .....من که مردم تا به کی امروز و فردا میکنی؟؟

خدای من یا بکش یا چاره کن....ای دردمندان را طبیب...

تا به کی جان کندن مارا تماشا میکنی؟؟؟خالق زمین و اسمان خدای توانا

بخشی از مناحات سید ذبیحی...

یا رب تو چاره سازی...یا رب گره گشایی...گمگشتگان ره را یا رب تو رهنمایی

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^6

خدایا چی شد اون همه لطف و کرمت؟؟چی شد رفت و امد های من؟چی شد رجب دوسال پیش

ذهنم شده مرور خاطرات دلتنگی هام....دلتنگم برای همه چیز...برای شب بیداری ها و برای جایزه هام:(((((

خدایا تنها به تو امیدداشتم در انچه از خیر می امد از شر دور میشدم..پس این همه امید من کجا رفت؟

خدایا با کمی کارهای خوب و زیادی کاری های بدم باز هم رازق بودی...بازهم مراقبمان بودی..پس چرا الان شر هست و خیر نیست؟

خدایا به هرکی که نیازمند باشه دست نیاز بلند کنه تو عطا میکنی پس چرا دستانم خالی تر از همیشه است؟

خدایا گفتی به هرکی که حتی ازت هیچی نخواد یا اضلا به قدرت و روزی دهندگی ات شناختی نداشته باشه باز هم از روی رحمتت بهش نگاه میکنی...نمیشه یه قطره فقط یه قطره از رحمتت رو به من بدی؟

خدایا نمیدونم تعریف خیر و شر را چه کرده ای اما خدا هر چی تو به بندگانت از لطفت بدی کاسته نمیشه.....

خدایا تو صاحب نعمت ها بودی و بخشنده ی مهربان....

ای ضاحب جلال و کرم دل شکسته منو خریداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 جمعه هجدهم فروردین ۱۳۹۶  1:7  ثمرعزیزمامان :)
من کیستم؟
 
به نام خدایی که از رگ‌گردن نزدیک تر است

پیانو زدن

من پیانو رو از سوم دبیرستان با جنگیدن اغاز کردم و پیش دانشگاهی رها کردم و دیگر ادامه ندادم😑

الان هم دستام و دلم روی صدای بلند شده از اکورد ها موثره

هرچند کلاس اواز چند جلسه ای که رفته بودم هم.....

و اواز خواندن هایم😂😂

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

من تا حالا اینقدر از راند اومدن متنفر نبودم....

الان از ادم هایی که حد خودشونو نمیفهمن رو دلم نیخواد بزنم...👊🤛

در ارزش دستان من نیست حتی اینها رو زد

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

من خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ناراحتم

من کیستم؟

نباید حرمت ادمی شکسته بشه ادم ها دور خودشون خط قرمز میکشن

نباید به ادم زور گفته بشه چوت وقتی بهشون بی محلی کنی بی اعصاب میشی

نباید سعی کنی برتری نشون بدی چون مواردی هستن که نشون میده تو هم برتر هستی

نباید ادم ها پز داشته هاشونوبدن چون بقیه هم ممکنه دلشون بخواد

من حسادت هم داشتم :به ارامش و اسایش ...به شادی های واقعی ادم ها...به ادم هایی که سختی نکشیدن ...

هیچ پازلی درست نیست.....

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

کاش درخت درونم با اومدن بهار شکوفه میکرد.....شکوفه های رنگی رنگی...بعد این شکوفه ها میشدن ثمره یا گلهای قشنگ

درخت زردالو شکوفه هاش خاص اند

البالو ظریف اند

هلو مثل خود هلو شیرین ان

گوجه سبز شمایل عجیبی دارد

سیب سفید هست

من شکوفه ی سبز ندیدم🤔

بعد هر وقت دلم ازرده میشد دستی دراز میکردم از میوه ها و گل ها میچیدم و و کرکس غم میرفت....

تپه و سرازیری و سختی و خاروخاشاک دیگه برام معنای سختی ندارن.....اخه سختی از این ها بدتره

دلم لبخند‌..ارامش حقیقی میخواد...خواسته زیادی از زندگی ندارم....

 

 

 جمعه هجدهم فروردین ۱۳۹۶  0:17  ثمرعزیزمامان :)
برخ
 
به نام خدایی که حکیم است

 «هفت‏ سال در بنى اسرائیل قحط شد،موسى با هفتاد هزار نفر به طلب باران بیرون شد خداوند عالم وحى فرستاد که: چگونه‏ دعاى ایشان را مستجاب کنم و حال آنکه ظلمت گناهان، ایشان را فرو گرفته و باطنهای ‏ایشان خبیث ‏شده؟ و رجوع کن به یکى از بندگان من که او را «برخ‏» گویند بگو: سؤال کند تا من اجابت کنم.

موسى - علیه السلام - از احوال او پرسید، کسى نشان نداد.روزى در راهى بنده ‏سیاهى را دید که می‏آید «شمله‏»  پشمینه به خود پیچیده و پیشانى او از اثر سجود،خاک آلود است، موسى - علیه السلام - به نور نبوت او را شناخت و بر او سلام کرد ونام وى را پرسید.گفت: منم «برخ‏» .موسى گفت: مدتى است ترا می‏طلبم بیا از براى ماطلب باران کن.

 

پس برخ بیرون رفت و با خدا آغاز تکلم کرد که: الهى این موافق کردار تو نیست ومقتضاى حلم و حکمت تو نه.نمی‏دانم چه روى داده است ترا ؛آیا ابرها از فرمان توسرپیچیده ‏اند یا بادها از اطاعت تو بیرون رفته ‏اند یا بارانهاى تو تمام شده یا غضب توگناهکاران را فرو گرفته آیا تو آمرزنده نیستى؟ پیش از خلق خطا کاران رحمت‏ خود راخلق کردى و به عفو امر فرمودى آیا شتاب در عذاب می‏کنى میترسى بعد قدرت ‏نداشته باشى؟ هنوز دعاى او تمام نشده بود که باران بر بنى اسرائیل فرو ریخت و درنصف روز، گیاهها چنان سبز شدند که سواره را میپوشانیدند.پس برخ برگشت و به ‏موسى برخورد و گفت: چگونه با خدا مباحثه کردم.موسى قصد او کرد.خطاب الهیی رسید که: «اى موسى! برخ روزى چندین بار ما را میخنداند!!!!

 

هم اکنون غم عظیم روی قلبم جا خوش کرده بود ایت داستان رو خوندم...این روزا همش شکوه و گلایه میکنم...اما برخ که نیستم

برخ خدا رو عابد بود....برخ دانسته بود قدرت خدارو...عظمت خدارو...

خوش به حال برخ....کاش برای ما هم دعا میکرد....

فقط یه سوال دارم در رابطه با واقعه دیروز و دیشب از خدا؟

که کجا بود و چی دید و چرا هیچ کاری نکرد؟چرا آه و غم همه رو نشنید؟چرا عدالت نگسترد؟چرا وقتی صدایش کردم جوابم نداد....چرا وقتی خواستم مهره های چیده شده درست باشن نشد؟

فقط شدم پر از چرایی که چراهایم بی پاسخ ماندن....☹

 جمعه یازدهم فروردین ۱۳۹۶  22:48  ثمرعزیزمامان :)
کوچیکه
 
بسم الله السمیع البصیر الرحمن الرحیم

همیشه سه نفر بودن....و همیشه در حال چرخش و گردش...اگر اون یکی کارشو درست انجام‌نمیداد یا خسته میشد کار بقیه هم مختل میشد

تحمل میکردن همدیگرو یا عاشقانه هم دیگرو دوست داشتن؟

یکی کوچک و لاغر بود...یکی بزرگ و دراز....یکی هم متوسط...

کوچک‌و لاغره فرز بود و هر با که متوسطه یه قدم بر میداشت کوجیکه ۶۰ قدم برداشته بود

بزرگ و بلنده خیلی دیگه واسه خودش کینگ بود ...خیلی طول میکشید یه قدم برداره....

کار اصلی روی دوش هیچ کدوم نبود...هرسه باهم کار میکردن

متوسطه ۶۰ قدم بر میداشت تا بزرگه به خودش زحمت بده و یه قدم برداره

اگر لاغره قدم برنمیداشت هیچ کدوم هیچ حرکتی از خودشون نمیکردن

اما کمتر کسی به زحمت لاغره دقت و توجه داشتن...همه فقط به بزرگه و متوسطه نگاه میکردن...همه اونارو صدا میزدن...همه برای هرکاری به اون دوتا تکیه میکردن

اما همه نمیدونستن اصل کاری کوچیکه است...

کوچیکه ثانیه ها رو میشمارد..متوسطه دقیقه ها...بزرگه ساعت ها...

تا ثانیه نباشه دقیقه نیست تا دقیقه نباشه ساعت ها نیست....

اما من هیچ‌وقت صدای اعتراض کوچیکه رو نشنیدم...؟؟؟؟؟

شاید اگر معترض باشه هم کسی بهش توجه نمیکنه...شاید هم قدرشو متوسطه و بزرگه میدونن و اون نیازی به توجه ادمهای سطحی نگر نداره؟؟؟؟چرا اینقدر اوضااع پیچیده است؟

 چهارشنبه نهم فروردین ۱۳۹۶  21:21  ثمرعزیزمامان :)
چرا
 
به نام خدایی که شنونده است و مهربان

خدایی که بی دلیل می بخشد در حالی که ادم ها با دلیل عبادت میکنند

پاسخ اول:

تو چرا غمگینی اینقدر؟ در ظاهر و در جمع و در کنار بقیه میخندم...غم هایم را اینجا مینویسم

اره روزگاری بوده است که غمگین نبوده ام اما الان سنگینی اش داره منو از پا در میاره

پساخ دوم:

تا حالا شکست عشقی خوردی؟نمیدونم....اما خیلی سعی میکنم خودم درگیر ماجراهای عشق و عاشقی نکنم

پاسخ سوم:

چرا یهو اینقدر تغییر کردی؟ تغییرات یه بار دیگه گفتم براساس وقایع خارجی هست و من به شخصه و خیلی ادمها تحت اثر محیط و دل شونن...اگر شرایط تو هم اینقدر تغییر میکرد و این همه رخداد رو نه به مرور بلکه به صورت صاعقه هایی کشنده بهت وارد میشد نمیدونم چی میشدی

پاسخ چهارم:

چرا اینقدر از زندگی مینالی؟

نالیدن از زندگی در مقابل دیگران بزرگترین اشتباهه ...اینجا یه صفجه ای هست من دل نوشته های غمگین خودم رو مینویسم...قبلا ها اره شادی ها رو مینوشتم چون ترازوش سنگین تر بود..الان غم سنگین تره....

پاسخ پنجم:

تو چرا اینقدر نامهربانی؟

سوال جالبی بود 😄

من مهربونی هامو به همه نشون نمیدم و نیازی به مهربون بودن با همه نمیبینم

عده ای خاص با شرایط خاص این محبت رو دیدن

فعلا🤚

 چهارشنبه نهم فروردین ۱۳۹۶  21:8  ثمرعزیزمامان :)
شهریور ۱۴۰۴
مرداد ۱۴۰۴
اردیبهشت ۱۴۰۴
فروردین ۱۴۰۴
اسفند ۱۴۰۳
مهر ۱۴۰۳
بهمن ۱۴۰۲
دی ۱۴۰۲
آذر ۱۴۰۲
مهر ۱۴۰۲
تیر ۱۴۰۲
دی ۱۴۰۱
آذر ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
خرداد ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
آذر ۱۴۰۰
شهریور ۱۴۰۰
دی ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
بهمن ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۷
فروردین ۱۳۹۷
اسفند ۱۳۹۶
بهمن ۱۳۹۶
دی ۱۳۹۶
آذر ۱۳۹۶
مهر ۱۳۹۶
شهریور ۱۳۹۶
تیر ۱۳۹۶
خرداد ۱۳۹۶
اردیبهشت ۱۳۹۶
فروردین ۱۳۹۶
اسفند ۱۳۹۵
آرشيو
حکمت های امام علی (ع)
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به (:پرواز قاصدک های ذهن ثمر:) می باشد .