همیشه سه نفر بودن....و همیشه در حال چرخش و گردش...اگر اون یکی کارشو درست انجامنمیداد یا خسته میشد کار بقیه هم مختل میشد
تحمل میکردن همدیگرو یا عاشقانه هم دیگرو دوست داشتن؟
یکی کوچک و لاغر بود...یکی بزرگ و دراز....یکی هم متوسط...
کوچکو لاغره فرز بود و هر با که متوسطه یه قدم بر میداشت کوجیکه ۶۰ قدم برداشته بود
بزرگ و بلنده خیلی دیگه واسه خودش کینگ بود ...خیلی طول میکشید یه قدم برداره....
کار اصلی روی دوش هیچ کدوم نبود...هرسه باهم کار میکردن
متوسطه ۶۰ قدم بر میداشت تا بزرگه به خودش زحمت بده و یه قدم برداره
اگر لاغره قدم برنمیداشت هیچ کدوم هیچ حرکتی از خودشون نمیکردن
اما کمتر کسی به زحمت لاغره دقت و توجه داشتن...همه فقط به بزرگه و متوسطه نگاه میکردن...همه اونارو صدا میزدن...همه برای هرکاری به اون دوتا تکیه میکردن
اما همه نمیدونستن اصل کاری کوچیکه است...
کوچیکه ثانیه ها رو میشمارد..متوسطه دقیقه ها...بزرگه ساعت ها...
تا ثانیه نباشه دقیقه نیست تا دقیقه نباشه ساعت ها نیست....
اما من هیچوقت صدای اعتراض کوچیکه رو نشنیدم...؟؟؟؟؟
شاید اگر معترض باشه هم کسی بهش توجه نمیکنه...شاید هم قدرشو متوسطه و بزرگه میدونن و اون نیازی به توجه ادمهای سطحی نگر نداره؟؟؟؟چرا اینقدر اوضااع پیچیده است؟