دروغ ادم ها رو نمیشه اشکار کرد مگر خدا بخواد...من راستش دعای خاصی تو حرم نکردم...فقط گفتم هر چی به صلاحه...ننیدونستم صلاح اینگونه بود...نمیدونستمدروغها اینگونه بودن...کاش دروغها دکمه باور براشون زده نمیشد....
من فهمیدم باید بپذیرم....از جنگیدن خسته ام....چشمام دیگر توان پنهان کردن ندارن....لبهایم فریادشان بلند شده....من تسلیم نمیشم...فقط صلح میکنم با خودم که صلح با خود میشه صلح با زندگی....حیف که زندگی خر تر از این حرفلست که قرارداد و صلحنامه بتوان تنظیم کرد...و من احمق تر از انم که بدانم زندگی خر است
هر چیزی که شکننده تر باشه بیشتر میپیچنش...وقتی داریم نگاش میکنیم میگیم عجب محکمه...اما این استحکام فقط کاور ه.......
من بروز نمیدم...از نگاهم نه میشه عشق رو خواند نه نفرت نه شادی نه غم..فقط میدونم برق شیطنت رو نمیتونم پنهان کنم و تا حالا بارها به خاطرش تذکر خوردم....اجسام از انچه در ایینه میبینید به شما نزدیکترن....